ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
از پنجشنبه های دل من عبور كن
یك روز جمعه چشم مرا غرق نور كن
آقای پنجشنبه؛ مرا هم نگاه كن
چشمان خیس و غم زده ام را مرور كن
چیزی دگر نمانده به هنگامهٔ ظهور
ما را در این دقایق آخر صبور كن
با آخرین ستاره شب های انتظار
با یازده ستاره تو در ما ظهور كن
با اشك صیقلی بده ما را و بعد از آن
سنگ سیاه سینهٔ ما را بلور كن
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
آدم کشیده بود خودش را به التجا
غم هم نشسته بود لب جادهٔ فنا
کشتیِّ نوح هم به تکسّر رسیده بود
و می طنید یک سره دور و بر بلا
موسا که رفته بود به دریا عصا به دست!
عیسا مریض بود و به ذکر هوالشفا
آتش به قهقهه همه جا گـُـر گرفته بود
آن سو خلیل بود و دو چشمِ پر از دعا
آن غصه ها و این همه غم ها یکی یکی
گشتند کو به کو همه جا را جدا جدا
تا این که چشم شان همه افتاد سمت تو
یا نه! نگاه لطف تو افتاد ابتدا
آن سو نگاه زرد و غم انگیز غصه بود
این سو نگاه سبز و سرور آور شما
از آن به بعد سائل چشمان تو شدیم
و خوانده ایم نام تو را “سُـرّ مَـن رای”
از آن به بعد غم که به ما روی می کند
مائیم و یک نگاه تو آقایِ سامرا
ابن الرضای سوم ما یا ابالحسن
عیدی بده به دست گدا یا ابالحسن
رحمان نوازانی
لبیک یا رسول الله
از جوانان ایرانی به جوانان غربی: «این نامه برای شماست»
چراغ صلوات
تا نام تو برده میشود، چراغ های صلوات، در جان لحظه ها فروزان میشوند. تا فضیلتی از تو گفته میشود، دلها از بوی گل محمدی زنده میشوند. یاد نویدبخش تو، درب های صبح را به رویِ ما می گشاید. قرآن تو، نزدیکترین راه رهایی است و نهج الفصاحه ات، پاکترین مبحث بندگی.
قرآن، معجزه ای است که از دستهای روشن تو به ما رسید و مرهمی شد بر داغ های همه روزه بشریت.
نهج الفصاحه، سرزمین پهناور دوستی است، زمزمه های بهاری گنجشکان بر درخت است که روبه روی لحظات خستگی انسان، قد میکشد.
دنیا، شاداب و جوان میماند؛ اگر سطری از اندرزهای تو را به کار بندد؛ همچنانکه منبر و مسجد و مأذنه از ذکر و نام تو فعال مانده اند.
تو را نشناختیم
یا رسول اللّه صلی الله علیه وآله ، تو را نشناختهایم و فقط میدانیم که نامت بر همه کائنات ترجیح دارد. چگونه میتوان شعاع دایره خوبی هایت را ترسیم کرد؟ «مدینه» با آن عظمتش، هیچگاه ادعا نمیکند که تو را شناخته است.
چگونه در خیال خام دنیا، رفتاری برای هم اعصار میگنجید؟
یا نبی اللّه صلی الله علیه وآله! مگر میتوان بر سنت شریف تو بوسه نزد؛ حال آنکه پاسخگوی تمام نیازهای روز است؟! این درست که تو را نشناخته ایم، اما همه هستی ما از احترام به نامت میگوید که بیت بیت، قصیده های روشن در دلها میکاری و نور میپاشی در چشم های خاک.
محمدکاظم بدرالدین