بارانِ تازيانه خورده
28 آبان 1393
اذان تفسير می خواست. نامهاى مقدس، كلماتى بيش نبودند آن زمان كه معانى، در ابعاد عصر خاموشى به شهادت رسيدند.
شام بعد از آن ظهرِ تاريخى، ديگر نه تو را و نه تفسير نامهاى مقدس را فراموش نكرد. صداى تو هنوز بر كنگره ها می پيچد.
اى باران تازيانه خورده، چه مقتدر از ضخامت چترهايى كه مردمان بر خاطره هاى خود كشيده بودند، عبور كردى و فرياد برآوردى:
انا ابن مكة و منى، انا ابن زمزم و الصفا… انا ابن محمد المصطفى… انا ابن على المرتضى… انا ابن فاطمة الزهرا…
صداى تو سبزينه آن گياه عجيبى است
كه در انتهاى صميميت حزن می رويد. (سهراب)