ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
09 اسفند 1391
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش،موج تماشا زده است
***
جمعه را سرمه کشیدیم ،مگر برگردی
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی
***
زندگی نیست ،ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
***
از دل تنگ من ،آیا خبری هم داری؟
آشنا،پشت سرت مختصری هم داری؟
***
منتی بر سر ما هم بگذاری ، بد نیست
آه ،کم چشم به راهم بگذاری ،بد نیست
***
نکند منتظر مردن مایی ،آقا؟
منتظرهات بمیرند،میایی آقا؟
***
به نظر میرسد این فاصله ها کم شدنی ست
غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی ست
***
دارد از جاده صدای جرسی می آید
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
***
منجی ما به خداوند قسم آمدنی ست
یوسف گم شده، ای اهل حرم! آمدنی ست
***صابر خراسانی***