ستاره باران
01 مرداد 1392
دروازه های آسمان گشوده میشود و زمین، در ستاره باران میلادی بزرگ، به هلهله مینشیند.
در نیمه راه برکت خیز رمضان، رایحه شکوفه های یاس است که کوچه های مدینه را آکنده است.
حسن علیهالسلام با چشمانی علوی میآید و افق، رسیدن ارجمندش را دف میکوبد. صدای آمدنش، طنین مهربانی و کرامت است. شانه های صبورش را زمین به تجربه مینشیند؛ آنچنانکه سمفونی سکوتش را.
او با نگاهی از جنس باران میآید و آبهای آزاد جهان، ماهیان تشنه دلش را میزبان میشوند.
هرگز غروب نمیکنی
کوه یعنی تو؛ ولی تو را نادیده انگاشتند و تحمل بی پایانت را بی شرافتان تاریخ، اینچنین به جولان نامردمی کشاندند.
آسمان، تویی که وسعت دلت، زبانزد آبهای زمین است.
ای فرزند حماسه و رأفت! تو آن بهاری که دستان خونریز خزان را یارای به خاک ریختنت نیست. جاودانه ای؛ آن گونه که عشق خواهی تنید؛ آنچنان که باران، رگهای خاک را.
ایمان داریم که طلوع مبارکت را هرگز غروبی نیست.
ای حسن بی نهایت!
از بازوان حیدری علی علیهالسلام، تا لبخندهای معطر فاطمه علیهاالسلام نور ابدی توست که کوچه های جانمان را روشن کرده است.
آسمان در آسمان، سپید پرواز توست که اینچنین، قفس ستیزمان کرده است.
ای حسن بی نهایت! طراوت پندارت را با کدام گلستان بگوییم که شکفته نشود؟
وقار نگاهت را با کدام کوه بگوییم که سر به تعظیم، خم نکند؟!
تو از گفتگوی مهتاب آمده ای؛ با کلامی که خورشید می پاشد. در معطر صدایت، نفس تازه می کنیم و آینه های حضورت را به استقبال، شکوفه می پاشیم.
در نیمه راه برکت خیز رمضان، رایحه شکوفه های یاس است که کوچه های مدینه را آکنده است.
حسن علیهالسلام با چشمانی علوی میآید و افق، رسیدن ارجمندش را دف میکوبد. صدای آمدنش، طنین مهربانی و کرامت است. شانه های صبورش را زمین به تجربه مینشیند؛ آنچنانکه سمفونی سکوتش را.
او با نگاهی از جنس باران میآید و آبهای آزاد جهان، ماهیان تشنه دلش را میزبان میشوند.
هرگز غروب نمیکنی
کوه یعنی تو؛ ولی تو را نادیده انگاشتند و تحمل بی پایانت را بی شرافتان تاریخ، اینچنین به جولان نامردمی کشاندند.
آسمان، تویی که وسعت دلت، زبانزد آبهای زمین است.
ای فرزند حماسه و رأفت! تو آن بهاری که دستان خونریز خزان را یارای به خاک ریختنت نیست. جاودانه ای؛ آن گونه که عشق خواهی تنید؛ آنچنان که باران، رگهای خاک را.
ایمان داریم که طلوع مبارکت را هرگز غروبی نیست.
ای حسن بی نهایت!
از بازوان حیدری علی علیهالسلام، تا لبخندهای معطر فاطمه علیهاالسلام نور ابدی توست که کوچه های جانمان را روشن کرده است.
آسمان در آسمان، سپید پرواز توست که اینچنین، قفس ستیزمان کرده است.
ای حسن بی نهایت! طراوت پندارت را با کدام گلستان بگوییم که شکفته نشود؟
وقار نگاهت را با کدام کوه بگوییم که سر به تعظیم، خم نکند؟!
تو از گفتگوی مهتاب آمده ای؛ با کلامی که خورشید می پاشد. در معطر صدایت، نفس تازه می کنیم و آینه های حضورت را به استقبال، شکوفه می پاشیم.
نخواه دست خالی برگردیم