پندِ سعدى
پند سعدى كه مايه گرفته از معارف قرآن و حديث است همواره نقش زرين خاطر پندآموزان، و زبان فصيح و صريح او، رازگشاى گنجينههاى معانى براى دلهاى جوينده و مشتاق بوده است.
رهبر انقلاب
۴ حرکت برای جمع کردن حواس
حواس پرتی موضوعی است که این روزها افراد زیادی را درگیر کرده است. بیشتر کسانی که با آن ها برخورد داریم به علت های متفاوت حواسشان به هیچ چیز نیست.
درحال درس خواندن ناگهان یاد چشم ها به گوشه ای خیره می شود و به طور کل تمام آنچه از درس خوانده شده بود ذره ذره به دیوار خالی روبرو پرتاب می شود.
بعد از چند دقیقه با یک شوک از این حالت خارج که می شوی تازه متوجه عمق قضیه خواهی که چقدر از دنیا دور شده بودی. همه این موارد ناشی از نبود تمرکز است که معلوم نیست چرا همیشه مانند ماهی از دست ما لیز می خورد و راه خودش را پیش می گیرد.
کلاس های بسیاری برای رسیدن به اهداف تمرکزی وجود دارد که شرکت در آن ها شاید موثر باشد اما همه چیز باردیگر به سراغ خودتان می آید که آیا قصد دارید کمی بیشتر حواستان را در زندگی جمع کنید یا خیر؟ اولین گام های این موضوع را با هم آهسته بر می داریم اما رعایت کردن این موارد تنها در صورت مداومت می تواند حواس شما را جمع تر کند.
با موبایل قهر کنید:
در اولین گام برای تمرکزی کمی هم از بهترین دوستتان که همیشه با صداهای مختلف پیامک و زنگ تنها حواستان را پرت می کند قهر کنید. موبایل وسیله ای بسیار عالی برای ارتباط است اما گاهی رشته ارتباط سلول های مغز را پاره هم می کند. مواقعی که قصد تمرکز دارید سعی کنید تلفن همراه تان خاموش باشد. پس از تمرکز کامل و حداقل یک ساعت بعد برای چند دقیقه تلفن را روشن کنید.
برنامه تعیین کنید:
برای هر کاری به فراخور زمانی که نیاز دارد برنامه تعیین کنید. برنامه ریزی در این جا بدین معناست در زمان های مشخص به هیچ چیز دیگری به جز آن کار که قصد انجامش را دارید فکر نکنید. در صورت خطا و به قول معروف زیرآبی رفتن حتما یک جریمه برای خودتان تعیین کنید.
خودتان را درگیر کنید:
در کلاس درس و یا هنگام کار اگر تمرکز کافی ندارید خودتان را درگیر محیط کنید. اگر نمی توانید تمرکز روی درسی که گفته می شود داشته باشید سریع دفتری از کیف خارج کنید و تنها آنچه به روی تخته هست دقت کنید پس از آنکه تخته را کاملا یادداشت کردید حتما تمرکز شما بیشتر می شود هر بار خودتان را بیشتر دور از کلاس حس کنید.
تصویر سازی کنید:
برخی مواقع افراد با ورود به یک محیط جدید یا دیدن یک فرد سریع حواس پرت شده، همه چیز را از یاد می برند. اگر از این دسته افراد هستید برای خودتان تصویر سازی داشته باشید برای مثال محیط جدید را در نظر بگیرید و نشانه ای برای خود تعیین کنید که با دیدن آن یاد حواس پرتتان بیافتید و سریع تمرکز خودتان را بیشتر کنید.
منبع: مشرق
قطار در ريل آزاد
کجا ايستاده بودي؟ مرا مينگريستي و به حالم ميگريستي. وقتي غرق بودم در منجلاب پستي و نيستي. همانجا، آنجا در اعماق چشمانم ايستادي و گفتي بايست؛ ديگر بس است جدايي و آواره زيستي.
آنجا در اقيانوس تو فرو رفتم و نگاه غمانگيزت را خواندم. دستانت، دستان مهرباني و نوازشت را ديدم و در انديشة دستان گناهآلود خود ماندم.
چرا وقتي تو را ميديد، تو او را نديدي؟ در همان ابتدا، وقتي کودکي پر از احساس و جواني پويا و نوپا بودي، او خواست تو را در آغوش خود بگيرد و همراز و همگام تو شود، خواست تو را همراه و همرزم خود کند، اما تو او را پس زدي و غرق در اسباببازيهاي بيزبان، غرق در آرزوهاي بيپايان، سرود زيباييهاي صورتي خواندي و همقدم در کوير لذت و بيخيالي به عيش رفتي. چرا با او نرفتي، چرا زيبايي را غلط گرفتي و پريدن نياموختي. مگر آن همه شوق و خروش زندگي را در چشمان بيانتهايش نديدي. چرا نديدي، وقتي او تو را ميديد.
به ياد ميآورم روزي را که به حال قنوت پدربزرگ غبطه خوردم. او چه خداي بزرگي داشت، اما من تنهاي تنها بودم. به من گفتي همان حسرت، منجي تو بود. آني به خود آمدي و به خدا رسيدي. آخر خداي تنهاي بيانتها، صداي شکستنِ قلبهايِ تنها را زود ميشنود، خيلي زود.
فردا ديگر تو را رها نخواهم کرد…
مهرباني که مرا دريافت و همنشينم شد بيهيچ منتي. غريبآشنايي که غريبنوازي کرد. ميزباني که ميهمان ناخوانده را با آغوش باز پذيرفت، همان ميهماني که روزهاي روز و شبهاي دراز، قلبش را شکسته و اشک بر گونههايش آورده بود.
ديگر راهبرم را گم نميکنم. ديگر چشم و چراغ و نور و سوي چشمم را رها نميکنم. ديگر امام زمانم را رها نميکنم.
زينب احمدزاده
شن ها مأمور خدا بودند
بیا حاج همت،جای تو خالی است
ای کاش حاج همت بودی امروز؛ نزدیک انتخابات است
ای کاش بودی تا برایت ستاد میزدیم؛ رنگ خاکی را دست بند و شال گردن میکردیم می انداختیم روی دوشت
با یک چفیه و عکس انتخاباتی میشدی کاندیدای اصلح
شورای نگهبان تو را ندیده تایید میکرد؛ کسی را که خدا تایید کرده مگر میشود بنده اش قبول نداشته باشد؟
بیا و احساس وظیفه کن، تو هم مثل خیلی ها شعر و شعار تعریف کن
از خاطرات جنگ بگو؛ از هم رزم هایت بگو؛فخر بفروش که در فلان عملیات بودی و فلان فرماندهی برای تو بود!
بگو فلان درصد جانبازی داری و ترکش های بدنت چه وفا دارند….
میدانم از این حرف ها بلد نیستی؛ تو صاف و خاکی هستی؛مثل لباست…
چفیه اگر می اندازی برای خداست نه خلق او،برای ریا و ریاست نیست…
بیا و کاندیدا شو؛ این انتخابات احساس وظیفه کن؛ بیا و بگو یک روز جنگ شد و مرد میدان شدی؛بیا بگو امروز اگر بودی باز چفیه می انداختی و میامدی…
صفحات: 1· 2